زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها با برادر در بازگشت به کربلا
ازآن ساعت که خودراناگزیرازتوجداکردم توبرنی بودی ودیدی چههادیدم،چهها کردم گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمیبردم ولی فیض زیـــارت را تمــنّا از خدا کردم به یادم مانده آن روزی که میجستم ترااما تنت پیدا به زیر سنگ وتیرو نیزهها کردم تن چاک تورا چون جان گرفتم در برم اما برای حفظ اطـفالت، تو را آخر رها کردم بســان شـــمع، آبــم کــرد بــانگ آبآب تو اگرچه تشنه بودم چشمههای چـشم وا کردم میان خیمههای سوخته همچون دلم آن شب نماز خود نشسته خواندم و بر تودعا کردم ولی هرگز ندادم عجز را ره در حـریم دل سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی کردم |